خاطره ای به نقل از بهزاد خان حدادی:

یه خاطره خواستم برای دوستان نقل کنم.
اولین شرکتی که در سوئد مشغول به کار شدم. این خاطره روز مصاحبه هست.
رفته بودم برای مصاحبه کاری، چون استرس زیاد داشتم و معدن هم دور بود و من هم به همه چیز ناآشنا؛ حدود دو و اندی ساعت زودتر رسیدم و رفتم به قسمت پذیرش و گفتم ساعت ۱۱ با مدیر قرار مصاحبه کاری دارم.
چون زود رسیده بودم بعد از کارهای اولیه، اولین سوالش این بود که صبحانه خوردی و بعد من اجازه خواستم که توی محوطه چرخی بزنم. دو ساعتی وقت داشتم و من هم فضول.
همینطور که میچرخیدم رسیدم به کارگاه تعمیراتی و دیدم که یه نفر داره لونه پرنده درست میکنه. حدود سپتامبر بود و هوا سوزی داشت.
پیش خودم گفتم برم مخ این بابا را تلیت کنم، هم اطلاعات بگیرم و هم وقت بگذره و هم ببینم اینجا چه خبره؟
رفتم سلام دادم ‌و صحبتهای اولیه شروع شد، دیدم اوه اوه اون خیلی فضول تر از من هست.
اولین سوالی که پرسید؛ گفت: تا حالا به پرنده ها دونه دادی ‌ یا لونه براشون درست کردی؟ گفتم دونه دادم ولی لونه نه.
گفت میتونی مثل این را درست کنی؟  گفتم که امتحان می‌کنم ولی من مصاحبه کاری دارم با دکتر آندرشون. گفت خب بیا شروع کن و شاید تموم بشه و از طرفی هر کاری یک زمان مشخص می‌خواد برای درست کردن، بیش از اون اتلاف سرمایه و‌ وقت است و اولین درس خودشا داد.
من شروع کردم و خیلی زود انجام دادم و تموم شد و در حین کار با هم صحبت هم میکردیم و بعدش با هم قهوه خوردیم و در حین صحبت مرتب بیسیمش زنگ می‌خورد و معذرت خواهی می‌کرد که باید صحبتمون را قطع کنه. پیش خودم گفتم که چه تعمیرکار مهمی هست مثل اینکه این بابا مدیره و باید با این بابا صحبت کنم به جای مدیرعامل و تو‌ دلم یه پوزخند هم زدم.
علی ایحال، کار تموم شد و‌ وقت من هم گذشت و به جای اینکه اطلاعات بگیرم اون منا تخلیه اطلاعاتی کرد.
دوباره برگشتم ‌ منتظر مدیر عامل شدم و دقیقا سر ساعت من را راهنمایی کردند به اطاق جلسه.
نشسته بودم و خیلی میترسیدم و به خودم میکفتم بابا عجب پر رویی تو؛ نه زبان درست حسابی بلدی و نه اینجا کار کردی با چه رویی آمدی؟
مدیر عامل آمد و من بلند شدم و برق از همه جام پرید، دیدم همون تعمیرکاره است ولی با کت و شلوار نه لباس کار و مصاحبه شروع شد.
اولین سوالم ازش این بود که چرا شما نگفتی دکتر آندرشون هستی؟  گفت من خودما معرفی کردم و‌ گفتم ایزاک (اسحاق) و دومین درس را به من داد. سوئد در دهه شصت رفورم  “تو”  داشتند.  یعنی حذف همه ی القاب و حتی گفتن تو به همدیگر به جای شما.
تو ایران شما چنین مدیری یا وزیری سراغ دارید؟؟
به طرف اگه بگی مهندس یا دکتر فلانی ناراحت میشه و حتما باید بگی جناب آقای دکتر و مهندس فلانی عزیز.
اینجاست که آدم میفهمه که چرا نه میلیون آدم توی اروپای ۵۵۰ میلیونی از هر چی که فکر کنی خودشون دارن.

یک دیدگاه برای “مصاحبه کاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *